معراج

یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم ... یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج. . .

معراج

یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم ... یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج. . .

مشخصات بلاگ

یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم
یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج. . .

وقتی می‌خواهی از خدا تقاضا کنی،

نگاهی هم به سوابق گذشته‌ات بکن.

اگر اشتباه کرده‌ای، اوّل معذرت خواهی بکن!

و بگو: خدایا! من را ببخش ..

و بعد هم وقتی که می‌گویی بد کرده‌ام، نیتت این باشد

که دیگر خطایی مرتکب نشوی و بعد با صدق نیّت، استغفار کن.

خدا می‌ فهمد که من از ته دل طلب بخشش می‌کنم یا نه؟

او شرمندگی من را بهتر از خودم درک می‌کند.

مهم این است که امشب خدا به دل من و تو نگاه می‌ کند.

این متن روایت است که:

هنوز که استغفرلله را نگفته‌ای، صحیفه را پاک و تطهیرمان می‌کند.

خدا این است..



حاج آقا مجتبی تهرانی 





به نام خدا وند لوح و قلم حقیقت نگار وجود از عدم


ابنجا قلب میسوزد اشک میجوشد وجود خاکستر میشود و احساس سخن میگوید اینجا کسی چیزی نمیخواهد انتظاری ندارد ادعایی نمیکند فریاد زجه ای است که از سینه پر درد به آسمان طنین انداخته و سایه ای کمرنگ از آن فریاد ها بر این صفحات نقش بسته است چه زیباست راز و نیاز های درویشی دلسوخته و نا امید در نیمه های شب فریاد خروشان یک انقلابی از جان گزشته در دهان اژدهای مرگ.

چه خوش است دست از جهان شستن دنیا را سه طلاقه کردن و از همه قید و بند اسارت حیات آزاد شدن بدون بیم و امید علیه ستمگران جنگیدن پرچم حق را در صحنه خطر و مرگ برافراشتن به همه طاغوت ها نه گفتن با سرور و غرور به استقبال شهادت رفتن جایی که انسان دیگر مصلحتی ندارد تا حق را برای آن کتمان نماید . آنجا حق و عدل همچون خورشید میتابد و همه قدرت ها و حتی قداست ها فرو میریزند و هیچ کس جز خدا فقط خدا سلطنت نخواهد داشت .

خوش دارم از همه چیز و همه کس دل ببرم و جز خدا انیسی و همراهی نداشته باشم .

خوش دارم که زمین زیر اندازم و اسمان بلند رو اندازم باشد و از همه زندگی و تعلقات آن آزاد گردم .

خوش دارم مرا بسوزانند و خاکسترم را به باد بسپارند تا حتی قبری را از این زمین اشغال نکنم .

خوش دارم هیچ کس مرا نشناسد هیچ کس از غم ها و درد هایم آگاهی نداشته باشد هیچ کس از راز و نیاز های شبانه ام نفهمد هیچ کس اشک های سوزانم را در نیمه های شب نبیند هیچ کس به من محبت نکند هیچ کس به من توجه ننماید جز خدا کسی را نداشته باشم جز خدا به کسی پناه نبرم .

خوش دارم آزاد از همه قید و بند ها در غروب آفتاب بر بلندی کوهی بنشینم و فرو رفتن خورشید را در دریای وجود مشاهده کنم .



در واقع وجه الله الاعظم همان انسان کامل است حق تعالی خودش یکی است و اگر خداوند واحد است ، وجه خداوند هم واحد است وجه که همان صورت است همه حقیقت را یکی نشان می دهد و وجه خداوند باید حقیقت حق را نشان بدهد یعنی همه اسماء و صفات، همه آنچه که در حق است و غیر متناهی است، و تنها موجودی که می تواند همه صفات و اسماء حق را منعکس کند انسان کامل است چون جامع است و نسخۀ اسرار است و فهرست عالم هستی است،هم ملک است هم ملکوت، هم دریاست و هم صحرا، هم آسمانی و هم زمینی، هم قهرو لطف هم غضب و شهوت هم رحمت، هم عقل و هم جهل. 

کارنامه‌ی محمدرضا حکیمی

استاد محمدرضا حکیمی، متفکر، نویسنده و دردمند متعهدی که از وی به عنوان «فیلسوف عدالت» یاد می‌شود، در سال ۱۳۲۶ با ورود به حوزه علمیه خراسان تحصیلات حوزوی‌اش را آغاز کرد و بیست سال از عمرش را در آنجا گذراند و از محضر استادان بنامی استفاده کرد. کسی که دکتر علی شریعتی وی را «مرد آگاهی و ایمان و تقوا، آزادی و ادب، دانش و دین» می‌خواند که «قلم را تبر می‌کند و بتهای نمرودی عصر جاهلیت جدید را می‌شکند و از عزیزترین ارزشها، قهرمانانه دفاع می‌کند.»

در خود اندیشیدن و در خود فرو رفتن لازم است، اما نه به این شکل که انسان در خود فرو رود و از عالم بیرون غافل شود. به همان اندازه که اشتغال محض به بیرون و غافل شدن از درون خطرناک است، در خود فرو رفتن و از بیرون غافل بودن هم خطرناک است. انسان هم جنبه درون و هم جنبه بیرون دارد، هم بدن و هم روح دارد که هر دو محتاج غذا هستند. انسان به همان اندازه که به بیرون می‌اندیشد و باید اشتغال‌های بیرون و جهان پیرامون را بشناسد، باید جهان درون خود را هم بشناسد، پس باید فرصتی برای درون اندیشی داشته باشد.

کسانی که در درون فرو می‌روند و از بیرون غافل هستند به جایی نمی‌رسند و خود را در حصاری زندانی می‌کنند. کسانی که فقط به بیرون می‌اندیشند و از درون غافل هستند هم مثل حیوان زندگی می‌کنند و اصلاً به شخصیت خود واقف نیستند. انسان باید تعادلی بین درون و برون برقرار کند و به همان اندازه که باید جهان پیرامونی را بشناسد، باید جهان درون را هم به درستی بشناسد. این انسان، انسان معتدلی است که می‌تواند راه کمال را طی کند.



دکترغلامحسین ابراهیمی دینانی



آدم ها برای هم سنگ تمام می گذارند.


اما نه وقتی که در میانشان هستی، نه...


آنجا که در میان خاک خوابیدی؛


"سنگ تمام" را می گذارند و می روند ...!




زاهدی گوید:

جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد .

اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد . او گفت ای شیخ خدا می داند که فردا حال ما چه خواهد بود!


دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟


سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای ؟ کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت: تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟


چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت می کرد . گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن .

گفت: من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟


دکتر ابراهیمی دینانی : "گوهر دین، عرفان است و قشر دین ،شریعت است .

از عرفان می توان به عنوان گوهر و لُب لباب دین یاد کرد که عبارتست از : معرفت خداوندی ،قشر ظاهری دین ،شریعت و لب لباب دیانت "

مردی زنی داشت که به شدت عاشق او بود و آن زن در چشم ، یک سپیدی داشت.

مرد از فرط محبت،از آن عیب بی خبر بود، تا روزی که عشق وی روی به نقصان نهاد و گفت:

((این سپیدی کی در چشم تو پدید آمد؟))

زن گفت:

((آن زمان که در کمال عشق تو نقصان آمد!))


گفت لیلی را خلیفه کان تویی

کز تو مجنون شد پریشان و غوی

از دگر خوبان تو افزون نیستی

گفت خامُش چون تو مجنون نیستی


مولوی



به ذهن من امشب چیزی آمد که آن را با شما هم در میان میگذارم. وقتی میخواستم به محل جلسه بیایم، این در ذهنم آمد که در روایت داریم که پیغمبر اکرم در آن خطبهای که خواند، فرمود: «دُعِیتُمْ فِیهِ إِلَى ضِیَافَةِ اللَّه». شما در ماه رمضان به مهمانی خدا دعوت شدهاید. به همین دلیل است که اهل معرفت میگویند ماه رمضان «دار ضیافتالله» است. این ماه رمضان، خانه مهمانی خدا است.

حالا یک سؤال میخواهم بکنم؛ به حسب ظاهر، ما مؤمن هستیم، ما مهمان خدا هستیم. امشب شب اوّل این مهمانی است؛ تازه وارد این خانه شدهایم، تازه داخل خانه مهمانی خدا پا گذاشتهایم. سؤال من این است: اگر یک مهمان تقاضایی از میزبانش داشت، وقتی همان ابتدا که به خانه میزبان رسید به صاحبخانه گفت من چنین گرفتاریای دارم، کرامت او چه اقتضا میکند؟ آیا اینطور اقتضا میکند که بگذارد وقتی مهمان میخواست از این خانه برود، حاجتش را به او بدهد، یا همینکه وارد خانه شد، همانجا بدهد؟!

خدایا امشب، شب اوّل است و ما پایمان را داخل خانهات گذاشتهایم؛ مهمانت هم هستیم؛ همین دَمِ در بیا دستمان را بگیر و کار را تمام کن! نگذار تا آخر ماه طول بکشد! بگذار امشب که ما از اینجا میرویم، همه حاجتهایمان را بگیریم و برویم! کرامتت همین را اقتضا میکند! آقاییات این است! ربوبیّتت این است! حاجات ما را همین الآن به ما بده!