معراج

یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم ... یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج. . .

معراج

یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم ... یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج. . .

مشخصات بلاگ

یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم
یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج. . .

تدبر ، تدبیر ؛ از دُبَر یعنی پشت؛ یعنی پشت وقایع را هم بیبنید تدبیر یعنی هم روی وقایع را ببیندید و هم پشت وقایع را نه تنها صورت را ببینی معنی را هم ببین نه تنها ظاهر را ببین باطن را هم ببین تدبیر این است و تفکر فکر کردن است قرآن مرتباً به تعقل و تفکر و تدبر دعوت می‌کند و مذمت می‌کند کسانی را که فکر نمی‌کنند و شعور ندارند و آگاهی ندارند و قرآن.

گفت : حاج آقا!

 من شنیده ام اگر انسان در نماز متوجه شود که کسی در حال دزدیدن کفش اوست، می تواند نماز را بشکند و برود کفشش را بگیرد، درست است حاج آقا؟!


شیخ گفت : درست است آقا.

نمازی که در آن حواست به کفشت است، اصلاً باید شکست ...!


کسانی که تاریخ را تجلی خداوند می شناسند به این حقیقت اعتراف دارند که چون در تجلیات خداوند تکرار نیست ، تاریخ نیز تکرار نمی پذیرد.

برای تاریخ هدفی باید روشن شود . تنها خود یک رویداد نیست بلکه اندیشه ای است که در این رویداد ابراز گردیده است ، کشف آن اندیشه خود در حکم یک رویداد است.

بزرگ ترین مورخ قرن بیستم آرنولد توین بی ، تاریخ را تجلی خداوند دانسته و کتاب مهم خود را که تحت عنوان بررسی تاریخ به رشته تحریر درآورده با یک دعا و تمجید از پیغمبران و قدیسان همه ادیان پایان می بخشد . او درباره دعای خود می گوید : 


"این صدای مورخی است که ایمان دارد خدا خود را از درون چارچوب تاریخ مبهم بر کسانی که صمیمانه او را بجویند ، آشکار می سازد"




دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی


تا کسی باورش را تعلیق نکند، هیچ چیز نمی تواند بفهمد! برای ابد، راه فهم برای او بسته است کسی که همه چیز را براساس عقیده خودش بخواهد بفهمد، هیچی نمی فهمد. نه اینکه باورش را از دست بدهد بلکه در پرانتز بگذارد و بعد فکر کند که چه چیز درست است و نیست واِلا اگر بخواهد همه چیز را با عقیده خودش بخواهد بفهمد تا ابد راه فهم برای او بسته است.

سقراط در یکی از سخنان جاودانه خود ادعا کرده است که وی « می داند که نمی داند » در این جمله به وضوح می بینیم که حتی جهل و نادانی در پرتو نوعی علم و آگاهی آشکار می شود .یعنی نادانی هنگامی معنی نادانی پیدا می کند که دانسته شود آن نادانی است ؛ به گونه ای که اگر خود نادانی دانسته نشود ، هرگز از آن نشانی نمی توان یافت.


دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی


به چشم یقین در حق نگریستم .

بعد از آنکه مرا از همه موجودات به درجه استغنا رسانید و به نور خود منور گردانید و عجایب اسرار بر من آشکارا کرد ،

و عظمت هویت خویش بر من پیدا آورد . 

من از حق بر خود نگرستم و در اسرار و صفات خویش تامل کردم . 

نور من درجنب نور حق ظلمت بود ،

عظمت من در جنب عظمت حق عین حقارت گشت ، 

عزت من در جنب عزت حق عین پندار شد . 

آنجا همه صفا بود و اینجا همه کدورت . باز چون نگاه کردم ،

بود خود به نور او دیدم ، عزت خود از عظمت و عزت او دانستم . 

هرچه کردم به قدرت او توانستم کرد . 

دیده قالبم هرچه یافت از او یافت . به چشم انصاف و حقیقت نظر کردم همه

پرستش خود از حق بود ، نه از من .

و من پنداشته بودم که منش می پرستم ...


از آیت الله بهجت سؤال شد :

چه کنیم تا نماز صبحمان قضا نشود؟


در پاسخ فرمودند :

کسی که باقی نمازهایش را در اول وقت بخواند؛

خدا او را برای نماز صبح بیدار خواهد کرد.



شکم خالی شد! 

اما هنوز دل پر است از غیر تو!

نکند نسخه رمضانت هم جواب ندهد!!!



دو چیز موجب میشود ایمان متزلزل شود: لاابالی گری! و طمع!

-------------------------------------------------------

در روایت آمده است، آنچه موجب میشود ایمان در دل انسان استوار بماند «وَرَع» است.

وَرَع آن حالتی در انسان است که به خود بگوید: «نکند من خلاف کنم»!

در مقام عمل، به این حالت «پرهیز از حرام» گفته میشود.

وَرَع مانند تقوا یک ملکه است.

تقوا ملکهای است که دو پایه و اساس دارد

یک پایه آن «ایمانمستمر» و پایة دیگرش «عملمکرّر» است.


وَرَع نیز مانند تقوا ملکهای است که وجودش در انسان باعث میشود ایمان در دل استوار بماند. در مقابل وَرَع، لااُبالیگری یعنی بیباکی نسبت به گفتار و کردار قرار دارد.

این حالت است که موجب تزلزل ایمان میشود.

لااُبالیگری ایمان را متزلزل میکند و وَرَع آن را پایدار میکند.


آنچه ایمان را زایل و ریشهکن میکند و از بین میبرد، طَمَع است.

طمع زیادهطلبی است؛ به این معنا که شخص به قدر کفایت دارد، ولی باز هم طلب میکند.

در مقابل طمع، قناعت است؛

یعنی بسندهکردن به آنچه که خدا داده و مورد احتیاج او است.

سریعترین صفتی که در انسان زنده میشود، طمع است.

این زیادهخواهی جنبة فطری دارد.

انسان فطرتاً میل و طلبش بینهایت است و سقفی ندارد.

اگر تمام دنیا و مافیها را به او بدهی سیر نمیشود.

این جزء فطریّات انسان است و هر انسانی اینگونه است.

از طرفی چون طلب انسان بینهایت است، پس یک مطلوب بینهایت هم وجود دارد.

طلب بینهایت، مطلوب بینهایت میخواهد.

حالا اگر این طلب بینهایت، در مطلوب متناهی و مادیّت صرف شود، طمع به وجود میآید.

یعنی چون روح او با این امور مادّی محدود سیر نمیشود، باز هم طلب میکند و زیادهخواهی میکند. بنابر این، متعلّق طلب انسان باید مطلوب بینهایت باشد تا روح او آرام بگیرد.

امّا هنگامی که انسان این طلبِ نامتناهی را در مسیر مطلوبِ متناهی قرار میدهد، گرفتار طمع میشود.


سلوک عاشورایی/ منزل چهارم/ دین و دینداری

از مباحث مرحوم حضرت آیت الله العظمی حاج آقا مجتبی تهرانی


وقت پرواز آسمان شده بود

گوئیا آخر جهان شده بود


کعبه می رفت در دل محراب

لحظه ی گریه ی اذان شده بود


کوفه لبریز از مصیبت بود

باد در کوچه نوحه خوان شده بود


شور افتاد در دل زینب

پی بابا دلش روان شده بود


در و دیوار التماسش کرد

در و دیوار مهربان شده بود


شوق دیدار حضرت زهرا

در نگاه علی عیان شده بود


خار در چشم و تیغ بین گلو

زخم ،مهمان استخوان شده بود


سایه ای شوم پشت هر دیوار

در کمین علی نهان شده بود


ناگهان آسمان ترک برداشت

فرق خورشید خون فشان شده بود


در نجف سینه بیقرار از عشق

گفت "لا یمکن الفرار" از عشق


سیدحمیدرضا برقعی


علم بهتر است؛ 

زیرا:

- علم میراث انبیاست و مال وثروت میراث قارون و فرعون و هامان وشداد.

- علم تو را حفظ می‌کند، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ کنی. 

- برای شخص عالم دوستان بسیاری است،ولی برای ثروتمند دشمنان بسیار!

- اگر ازمال انفاق کنی کم می‌شود؛ ولی اگر از علم انفاق کنی و آن را به دیگران بیاموزی برآن افزوده می‌شود.

- مردم شخص پولدار و ثروتمند را بخیل می‌دانند، ولی از عالم و دانشمند به بزرگی و عظمت یاد می‌کنند.

- ممکن است مال را دزد ببرد، اما ترس و وحشتی از دستبرد به علم وجود ندارد. 

- مال به مرور زمان کهنه می‌شود، اما علم هرچه زمان بر آن بگذرد، پوسیده نخواهد شد.

- مال و ثروت فقط هنگام تا مرگ با صاحبش می‌ماند، ولی علم، هم در این دنیا و هم پس از مرگ همراه انسان است.

- ثروتمندان تکبر دارند، تا آنجا که گاه ادعای خدایی می‌کنند، اما صاحبان علم همواره فروتن و متواضع‌اند.



امیر مومنان علی (ع)